تردیدی نیست که باید دست به قلم برد . و خود را در نوشتن آزمود. هربار نوشتن و از چیزی سخن گفتن آزمونی است برای محک زدن خود.
در این راه نمیدانم چه چیزی عایدم میشود جز آزمایش خودم !
غرض از نوشتن دوباره نمایاندن موضوع یا بالابردن عمل نگارش یا میخکوب کردن موضوعی در چارچوب زبان نیست؛ مسئله نوشتن دیگر برایم ایجاد فضایی است با نوشتن میتوان فضایی ساخت که حتی فاعل نویسنده هم پیوسته در آن ناپدید میشود که چیزی به جز غیر از آن فضا باقی نمی ماند.
در قصههای هزار و یک شب، انگیزه و موضوع و بهانه قصه گفتن گریز از مرگ بود. راوی برای جلوگیری از مرگ و به تأخیرانداختن روز حساب که میبایست او را در خاموشی فرو ببرد، تا سپیدهدم قصه میگفت. قصهی شهرزاد برای بیرون نگاهداشتن مرگ از دایرهی زندگی است که هر شب از سر گرفته میشد. مرگ است که مجال و رخصت قصه گفتن را میدهد . در پندار رایج هر لحظه میتواند فرصتی برای زندگی کردن باشد. اما هر لحظه فرصت مرگ است . مرگ است که با عقب نشستن خود رخصت و اجازه ی زندگی کردن را میدهد.
شاید خواننده بپرسد آدمها مگر با فکر کردن به مرگ زندگی میکنند ؟
میبینیم که آدمها از صبح تا شام بدون ذکر مرگ ساعت های عمر خود را میگذرانند.
آری با غفلت ازمرگ میتوان ادامه داد ؟ اما من یکی دیگر به تجربه آزموده ام ادامه دادن زندگی کردن نیست. میتوان زندگی را ادامه دادن ساعتها و روزها و هفته و ماهها و سالها دانست. و با غفلت از مرگ عمر گذراند تا وقت مرگ از راه برسد اما چیزی که متولد نشده باشد مرگی هم به همراه ندارد.
دور نشوم میخواستم بگویم اگر در گذشته با قصه گفتن قصه گو سایه مرگ را کنار میزد و با خاموش نگه داشتن آتش مرگ زندگی را برپا میکرد .
امروز یعنی در زمانه ما نویسنده و داستانگو همه چیز را واژگون میکند. داستایوفسکی,کافکا,چوخوف و همه این اهالی به نوعی با نوشتن, مرگ را از قضا فرا میخوانند. چیز عجیبی به نظر میرسد که در عمل نوشتن با نعش و جنازه خود مواجه شوی! اما این تجربه منحصر به فرد این اهالی اهل رمان نیست بلکه زمانه ما زمانه ای است که هر ویژگی ممتاز و منحصر به فردی را ناپدید میکند تا همه چیز یکسان جلوه کند و تا در حال انتشار و تکثیر به همه جای این عالم باشد .
میبینیم که همه خواست ها و اراده ها و میل و علاقه و تعلق ها تفاوتی خاصی دیگر ندارد و همه یک چیز را میخواهند و میپرسند …(مصرف تکنیک و زندگی در فضای مجازی)
در این زمان اگر کسی راه نوشتن در سر میپروراند به نوعی مرگ خود را فرا میخواند اثری که هیچ نشانی از تو در آن نباشد همه چیز را در آن ناپدید میشود. به قول دوست عزیزی که کتابی را گرد هم آورد و من هم در آن چیزی را نوشتم که گریبانم را تا همین الان گرفته است . او میگفت:
این نوشته ، نوشته های بی نامی است.!