در استقبال از پیام استاد

52
0

استاد طاهرزاده:
با سلام. آیا این مرگ همان مرگی نیست که جناب مولوی در وصف آن فرمود :مرگ را دانم ولی تا کوی دوست / ره اگر نزدیک‌تر داری بگو.

سرزده: سلام راستش را بخواهید همین یک بیت شعری که فرستاده اید برای من غنیمتی است.
دوستی دارم که برای شما نامه ای نوشت و شما پاسخی برایش دادید. و چه جالب شنیده اید که این صدای جان های به ستوه آمده از این زندگی عادی و روزمره است که میخواهد نهیبی بشنود هرچند که آن نهیب صدایش در این غوغای روزگار غریب میباشد. شاید در ظاهر آنچه که تا کنون نوشته ام بی ارتباط باشد با متن قبلی که درباره مرگ نوشتم.

نه از قضا همین را میخواستم بگویم. امروز هرکس از سر صدق و صفا با خود بنویسد چیزی نمی‌تواند برای گذران مصلحت اندیشانه این زندگی عادی جفت و جور کند. تا آدمیان با تکیه بر آن در خانه ای که رو به سوی ویرانی دارد چند صباحی را ولو از روی اضطرار بتواند در آن عمر بگذرانند.

دیگر نمیشود با نوشتن در و دیوار این خانه را تزئین کرد تا ساکنانش را با لطائف الحیل آرام کرد تا در این خانه رو به آشوب و پریشانی بمانند. گفتم شاعر و متفکر اگر امروز باشند در این جهان دیگر مرگ را فرا می‌خوانند نه زندگی را !
شاید این حرف سو تفاهم برانگیز باشد چرا هرجا تفکر و شعر باشد میتوان به زندگی پناه آورد. آری شاعر و متفکر هرجا که باشند مشتاق تر از همه آدمیان به زندگی هستند.

اما به راستی زندگی بدون ذکر و فکر چگونه زندگی میتواند باشد ؟ نمیدانم ولی به نظرم بی ربط نیست که به این مطلب بپردازم چون شما شعری از مولوی هم آورده اید ‌. و من را چند روزی به این فکر بردید که یاداشتی برای آن بنویسم.
مولوی به هنگام گفت و گو درباب مرگ اندیشی، ابتدا نقطه عجیبی را مقابل آن قرار میدهد.«غفلت»

آنجایی که در مثنوی از زبان پیامبر (ص) که برای دفن یکی از یارانش به گورستان رفته بود، طرح غفلت آگاهانه و مدبّرانه (غفلت ممدوح) از مرگ را که از ذاتیات این عالم است «ستون» و «مایه آرامش زندگی انسانی» می‌داند:

اُستُنِ این عالم ای جان غفلت است

هوشیاری این جهان را آفت است

این غفلت غافلان را مایه «قوام هستی» دانسته است؛ زیرا وجود آنان به مانند کوه‌های برفی است که مانع سوختن حجاب خردمندان ­و­ عارفان می‌شوند و این غفلت ما را محتاج عارف و خردمند میکند. (غـافــلان را کوههــای بــرف دان
تا نسوزد پرده‌های عاقلان)

همانطور که در قصه های هزار و یک شب شهرزاد گفتم قصه گو با عقب نگه داشتن مرگ مجال رخصت قصه ی زندگی را پیدا میکند.

و اینگونه بود که آدمی به واسطه این غفلت و عقب نگه داشتن مرگ ، شکست‌ها، نعمت‌ها، محرومیت‌ها و مصیبت‌های زندگی را فراموش می‌کند و با امید و تلاش بیشتری به زندگی می نگرد. این جاست که این غفلت خودش مایه حکمت و قصه میشود.
اما در این جهان جدید که اراده آدمی از صحنه حیات بیرون گذاشته شده است و چرخ تکنولوژی تکلیف همه چیز و همه کس را به یؤمن فضای مجازی تعیین میکند آیا غفلت از مرگ مایه زندگی و حکمت است ؟ یا ما را به دور خویش سرگردان می‌تابند.

اگر غفلت انسان از مرگ در جهان قدیم چنین پیچ و تابی داشت و مایه ی توبه انسان و بازگشت او میشد به این خاطر بود که جهان امکان و آینده ای دیگر هم می توانست داشته باشد و آدمی راهی دیگری طلب میکرد.

اما این جهان جدید جهانی بی آینده است. و آینده ای پیش روی خود نمی‌بیند ‌. این غفلت و بی خبری هرروزی که همه جا در حال گسترش و انتشار است از وجود آدمی نمی آید تا راه طلب کند. بلکه از جایی بیرون از وجود آدمی می آید و آدم ها به سمت این غفلت با میل و خواهش و خواسته و ناخواسته برای کسب اطلاعات و گسترش روز افزون آن به سوی او رهسپار میشوند. میبینیم که این جهان به جهان فریب مبدل شده و آدمی به مدد آخرین تکنولوژی های هوشمند برای کسب اطلاعات نه یافتن قصه و حکمت به سمت فریب در حال حرکت است.

در این جهان شاعر و متفکر چه میتواند کند؟ جز به استقبال مرگ رفتن و مرگ و عدم را فراخواندن . اینها (شاعران و متفکران ) توان ویرانی خانه ای را که مبتلا به عادت و روزمرگی شده است را دارند. آنها شاید به مردمان راه ویرانی (راه بی بازگشت) را نشان دهند و با سایه مرگ هم چیز را تخریب کنند . اما ما به این خراب شدن و خراب کردن خودمان محتاجیم.

به این خاطر گفتم هرکس که از سر صدق با خود ،هوای نوشتن در سر می‌پروراند ، امروز در این زمان به گونه ای مینویسد که هیچ نشانی از او در آن نباشد و همه چیز را که دستاویز یا امتیازی برای خود محسوب میکردی خراب می‌کنی تا فقط تنها فضا و عالمی رخ نشان دهد(نشان کوی دوست)

[در پاسخ به سرزده]
سخنم به درازا کشیده نشود ولی حیفم آمد در این آخر جرئت نکنم و برای شما نگویم . که آنچه امروز در اینگونه نوشتن و نوشته ها ظاهر میشود ربط عجیبی با شهادت دارد.

شاید حتی معتقدین به اعتقاد رایج از شهید را خوش نیاید که شهید با شهادت خود در این زمانه ی بی آینده ما , ظاهر کننده هیچ ویژگی خاص و ممتازی از زندگی خودش نیست. بلکه شهید با شهادت و ناپدید‌شدن خود ، فضا و عالمی را با خود می آورد که آنچه که ما در پیش روی خود داریم خود شهید نیست، بلکه فضا یا جهان شهادت است. شهادت دیگر حادثه عجیب که بر اثر توانمندی و اراده شخصی او و با انگیزه خاص او محقق شده باشد نیست . بلکه شهادت نقطه عجز و فقر و ناپدید شدن اوست تا اجازه و رخصت بدهد تا عالمی برای بیداری ما بیاید. و آن فضا و عالم با ما سخن بگوید و ما را به آن عالم دعوت کند.
امروز شعر و هنر هم با خود چنین اثری میگذارند انگار همه چیز حتی خود نویسنده به عنوان فاعل ناپدیده میشود تا صرفا فضایی ساخته شود تا ما هم بتوانیم در آن فضا خود را بیابیم.

بگذریم ربط دادن شهادت به اثر شاعران و متفکران نیست انگار کاری به غایت دشوار است چرا که هیچ کدام از این دو از لوازم منطقی یکدیگر نیستند و هیچ رابطه منطقی بین این دو نیست . تنها میتوان به اشاره و اجمال گفت که چگونه شهادت در نیست انگاری و پایان امکانات مدرنیته سر راه ما قرار گرفته است اینجا شاید همچون شمایی از باطن این دو امر برای ما بگویید من اینجا عاجزم و هنوز عصا به دستم!

برگردم به نامه دوستم که در آن یاداشت که برای شما نوشته بود ذکری از شعر عجیب فروغ کرده بود .

فروغ در آن شعر بی تاب آمدن کسی است اما کسی که شبیه هیچ کس نیست.
چگونه میتوان بی تاب آمدن خبر یا کسی باشی که در این زندگی عادی هیج جا نمی‌توانی آنرا بیابی! به نظر اینجا تناقض روی داده که فقط شاعر میتواند تاب ماندن در این تناقض را داشته باشد شاعری که سهم خود را از هستی پائین رفتن از یک پله تاریک متروک میداند. آری آنچه که در این جهان هست و به فعلیت رسیده برای او وسعتی ندارد بلکه پیش چشم شاعر تنگنایی است که سهمش از آن فقط پائین رفتن از یک پله تاریک است او با همین ناچیز بودن خود و در تنگنا دیدن سهم خود از این هستی است که میتواند در انتظار وسعتی دیگر باشد .

ببخشید که طولانی صحبت کردم نمی‌خواستم آنقدر طولانی بنویسم ولی حین نوشتن مطالبی می آمد که مجاب میشدم آن را با شما در میان بگذارم.

در پایان خاطرم هست دکتر داوری جایی سخنی درباره شهید آوینی فرمودند که با آنچه با اجمال و اشاره خواستم بگویم بی مناسبت نیست.
دکتر داوری اردکانی:
نیست‌انگاری کنونی نیست‌انگاری منفعل است، اما دامنه‌ی انتشارش چنان وسعت گرفته است که مشکل بتوان گوشه‌ی دورافتاده‌ای از زمین را سراغ گرفت که غبار نیست‌انگاری بر در و دیوارش ننشسته باشد. آوینی این معنی را می‌دانست و می‌دید و به این جهت هرچه می‌نوشت نشانه‌ای از یاد نیست‌انگاری در آن بود.
شاید خواننده‌ی دل‌آگاه با خواندن مقاله‌ی (آخرین دوران رنج) می‌توانست پی ببرد که نویسنده‌ی آن چه انسی با مرگ پیدا کرده و تا چه اندازه مستعد شهادت شده است.»

سپاس از شما استاد طاهر زاده

@sarzadee

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *