کسی را دیدم صبورانه به انتظار ایستاده بود؛ و همین کیمیایش بود…

اگر ما با امور به نحو زنده و حقیقی مواجه نگردیم، در نهایت فلج خواهیم شد و وجودمان را کلافی درهم‌پیچیده خواهیم یافت که هر قدر تلاش بیشتری برای حلّش می‌کنیم کورتر و سردرگم‌تر می‌شود.

ما می‌توانیم سرِ جایمان بنشینیم و با صبر و انتظار بگذاریم امور و راه‌های آن برای ما پدیدار شود، و در این صبر و انتظار از سویی آنچه هستیم و آنچه هست را پذیرفته‌ایم و از سوی دیگر از طلب جانمان و آینده انصراف نداده‌ایم و از حرکت بازنایستاده‌ایم و به نحوی از زندگیِ درلحظهٔ غافلانه رضایت نداده‌ایم؛ آری، نه نشسته‌ایم و رو برگردانده‌ایم و نه توقع داریم آنچه در کوره‌راه‌ها و بیابان‌ها هنوز عیان نشده عیان شده باشد -چیزی که دست ما نیست و با فضولی و توقع وقوع زودهنگام آن جز فلجی و یأس دستمان را نمی‌گیرد- بلکه با صبر به انتظار ایستاده‌ایم.

چگونه می‌شود طلب جانمان که چیزی بالاتر و جلوتر می‌طلبد را با نبود آن چیز سازگار کرد؟ چه طور می‌شود بین «طلب» و «نبود» که هر دو در ما هست صلحی ساخت؟ صلحی که نه طلب را مضمحل و محو کند و نه بخواهد آنچه نیست را به زور به هستی بکشاند…؟ با صبر و انتظار…

می‌دانید وقتی ما در سرزمین وجودمان گزاره‌ها و ادله و مفاهیم را بر منصب پادشاهی و حاکمیت نشانده باشیم، سرگردان خواهیم شد که پس «باید چه کرد؟»، «چه کاری درست است؟»، «نکند اشتباه بروم؟»، «نکند نمی‌دانم آنچه را باید بدانم؟» و… و این سرگردانی ما را به بیش‌کاری و یاوه‌جویی و آب‌در‌هاون‌کوبیدن‌ها می‌کشاند که می‌خواهیم بفهمیم بالاخره چه چیزی درست است و چه کار باید کنیم اما نمی‌شود فهمید؛ دست این ادله انتزاعی و مفاهیم ذهنی که برای من رو شده؛ هیچ‌گاه دعوایشان به برکتی نمی‌رسد حتی اگر در ظاهر به سرانجامی برسد. خلاصه وقتی ادله پادشاه و راهنما و قلاووز باشند، هر روز ما را به سمت و سویی بی‌برکت آواره خواهند کرد و هر سمت هم که برویم آفتاب سوزان و سنگین شک جگرمان را خواهد سوزاند و هیچ وقت به اطمینانی نخواهیم رسید.

اما با انتظار برای پدیدارشدن امور، زندگی از قبض و گرفتگی‌ای که گزاره‌ها و بایدها و نبایدهای خشک برایمان حاصل می‌کند خارج می‌شود و سهل و روان می‌گردد، آری شاید سخت‌ترین کارها و شدیدترین صبرها در آن انجام گیرد اما آن‌ها به صرافت طبع و با نحوی از میل و بسط انجام می‌شود نه با قبض و به همراه احساس اسارت و زندان در میان کارها و بایدها.

آری می‌توان «بود» و راضی بود و در همین بودن، به تفصیل کشانده شدنِ وجود خویش را به تماشا نشست؛ و این‌گونه چه شیرین است در خانهٔ وجود خود ماندن و سر کردن، نه آواره شدن در کوچه‌های بیگانگی و دریوزگی…

عصرِ ۲۶/۴/۱۴۰۲

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *