موقعیت مهدی

آنگاه که هیچ رازی در میانه نبود …
و قرار بود حجاب از رخ زنانه‌ی واژه‌ها برگیریم
حسین بن علی
آمد
و در میانه بیابان قرار گرفت
عاشقانه
دست جنباند
و بر لحیه ‌ی سپید خود زد
نگاه به آسمان داغ دلش انداخت.
فرمود:
خدایا!
تو شاهد باش!
عزیزترین کسی‌رو که
خَلقا و خُلقا و منطقا
به پیغمبر نزدیک بود دارم اول میفرستم.

همان اول که فاطمه دست شهرمان را خوانده بود
بیابان‌نشین شد.
تارخت خواب از زیر خواب سنگین شهرمان کشید.
و ام موسی و هاجر و مریم به دنبال او
فرزندانشان را از رحم به رحمان بیابان‌ها سپردند
و رهسپار نیل جبهه‌هاشان کردند
تا هرجا که گهواره ساحل گرفت
طرح مرگ را بناسازند

۲۷۰۰ سال است که  شاعران را
به امید خلاصی از زبانشان که به بد مرگ می‌چرخد
از شهر بیرون می‌کنیم.
تا  باز خواب زندگی منطقی کسل و ترسوی تکراریمان را ببینیم.
غافل از آنکه آنها با خیل شعرشان در یاد ما زنده اند و می‌تازند و جوش و خروش دارند.
زنانگی شعرشان مادرانه فرزندانی می‌سازد که بیابان را آباد می‌کنند.
و آن‌ها که مادرشان فاطمه است به موقعیت مهدی اعزام می‌شوند و ده باصفای شهادت را در یاد ها می‌سازند و آباد می‌کنند.
و شهرهای ما  که از مرگ می‌ترسند در یاد هیچ‌کس حتی خود ماهم نیستند!
بر سرمان روزی خراب و بدل به ویرانه می‌شوند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *