سینما به عنوان یک هنر بزرگ که در نسبت با دیگر هنرهای قدیم قابلیت فراوانی دارد، در طول تاریخ مدرنیته به خصوص آمریکا در پیشرفت و حرکت به سمت آینده، نقش هر چند ناپیدا اما مهمی داشته و افرادی مثل جان فورد و اکیرا کوروساوا در صدر این نحوه از نگاه به سینما هستند. سینمای آنها با تاریخ و ملیت خود پیوندی ناگسستنی دارد و محرک حرکت کشورهایشان به سمت آینده بوده است.
شاید در نگاه رایج که سینما را یک مکان تفریحی در کنار پارکها و شهر بازیها و کافهها و… تلقی میکنند، به سختی بتوان از نقش آن در مسیر توسعه و پیشرفت ملتها سخن گفت و این امر در زمانهی فعلی که به ظاهر مسیر توسعه هموار است و گمان شایع این است که با اخذ راهکارهای تخصصیِ آماده در کتب علوم انسانی، میتوان به توسعه رسید، نقش هنر و مخصوصا سینما دوچندان بی اثر به نظر میآید.
اما تجربه چند دهسالهی ما و دیگر کشورهای در مسیر توسعه نشان داده که هر کشوری باید به تاریخ خود و امکانهای خود فکر کند تا آیندهای برای خود متصور بشود و پا در راهی که خود عزم حرکت به سوی آن را دارد بگذارد و اینجاست که سینما به عنوان نقطهی مهمی در تذکر به آینده و پدیدآورندهی عزمی برای حرکت مردم به سمت آینده به چشم میآید.
در طول چنددهه اخیر در ایران، فیلمهای خیلی خوبی میشود نام برد؛ اما به نظرم ما هنوز نتوانستهایم صاحب سینمایی بشویم که آنرا سینمای ایران و یا سینمای انقلاب بخوانیم!
بحث من بر سر تکنیکهای تصویربرداری و تدوین و پلانها و… نیست، چون به نظرم در این ساحت، سینمای ما مشکل قابل توجهی ندارد.
بحث من بر سر عالم سینمایی است که همه تکنیکهای گفته شده با نظر به آن عالم پیش میآیند و هم خود این تکنیکها، به ظهورآورندهی آن عالم هستند.
اما ما چگونه میتوانیم به واقعیت تاریخمان نزدیک شویم؟ که هم از سیاهنمایی روشنفکرمآبانه در امان باشیم و هم سینمایی متحجر و یا شعارزده ما را غافل نکند؟
سینمای ما هر چه باشد، نمیتواند با هشتسال جنگ تحمیلی -که به عنوان حادثهای که بیشترین نسبت را با روح تاریخ ما داشته است- بینسبت باشد.
بگذارید با مقدمهای از «سینما و حقیقت» شهید آوینی ادامه دهم تا اگر حوصلهی ادامه متن را نداشتید چیزی را از دست ندهید:
«هنرمند امروز خودبنیاد است و در آثار هنریاش خود را محاکات میکند، در عین اینکه هرگز نگران قرب و بعد خویش نسبت به حقیقت انسانی نیست. سوبژکتیویسم چنین اقتضا دارد که انسان به وجود خود همچون تنها حقیقت بدیهی ایمان بیاورد… بگذارید با ذکر بعضی شواهد و مصادیق، مطلوب خود را روشنتر کنم: آیا واقعهای به نام سربداران در تاریخ این مرز و بوم وجود داشتهاست یا خیر؟ بله! چنین کسانی بودند و یا چنین واقعهای وجود داشته است. حقیقت قیام سربداران و شخصیت خود آنان که قیام کردند چه بوده است؟ این مسئلهای است که نیاز به تحقیق دارد و هرگز هیچکس بدون رجوع به حقیقت تاریخی این قیام نمیتواند درباره آن نظر بدهد.حالا در این مثال معین، سوبژکتیویسم آن است که هنرمند قیام سربداران را آنگونه که خود میپسندد روایت کند، نه آن سانی که بودهاست، یعنی همین کاری که آقای محمدعلی نجفی کرده است…
در سینمای متعهد به واقعیت و یا حقیقت، فیلمساز یا کارگردان اگرچه هنوز اصلیترین شخص در گروه فیلمسازی است، از تخیلات و توهمات شخصی خویش برای رسیدن به حقیقتی بالاتر در میگذرد و به این ترتیب از سوبژکتیویسم درمیگذرد و در دام آن نمیافتد»
مسئله ما اینجاست که چگونه میشود به واقعیت یک حادثه یا برههی تاریخی و یا یک انسان نزدیک شد و آن را به تصویر کشید؟
برای ساخت این گونه فیلمهای مطابق با یک حادثه مهم تاریخی و یا در مورد یک شخصیت برجسته، بیشتر مواقع سراغ خواندن کتابهایی در رابطه با آن و یا مصاحبه با نزدیکان و غیره رفته میروند و در حین خواندن و شنیدن اتفاقات، برای فیلمساز حوادثی به چشم میآید که اصطلاحاً در ذهن خود، آن را سینمایی میخوانند، مثلا میگویند این قسمت از داستان و یا فلان شخصیت، سینمایی است. این دقیقا همان نقطهایست که ما از واقعیت فاصله میگیریم، یعنی ما با پیش فرضها و تجارب سینماییمان با یک قصه جدید روبرو میشویم. میخواهیم آنچهرا که خودمان میخواهیم به تصویر بکشیم و خود انتخاب میکنیم!
اما راه دیگری هم وجود دارد:
شاید راز اینکه شهید آوینی میفرماید: «لزومی ندارد کارگردان در فیلمنامه نویسی حضور داشته باشد» همین است و احتمالاً شنیدهاید که روزی تهیهکننده به جان فورد میگوید که در فلان فیلم، شما وقت کم میآورید و همان لحظه، فورد فیلمنامه را باز میکند و چند برگه از آن را چشم بسته پاره میکند و میگوید حالا دیگر وقت کم نمیآوریم!
در اینجا شما به جای اینکه با تصورات و پیشفرضهای ذهنی خود سراغ حادثه بروید سعی میکنید آنچه را که اتفاق افتاده و شما با آن روبرو هستید را به صحنه بیاورید و امکانات سینما اعم از کادر و بازیگر و موسیقی و دکوپاژ و… را در اختیار واقعیت و برای تصویر کشیدن واقعیت استفاده کنید و خواهناخواه به چیزی بیش از اطلاعات سطحی نیاز دارید و به تعبیر شهید آوینی نیاز به قرب و بعد نسبت به آن حقیقت دارید.
بگذارید بخشی از دو فیلم «موقعیت مهدی» و «غریب» را با هم مقایسه کنیم.
در داستان شهید باکری، شما با شخصیتی مواجهید که برادر خود را که شهید شده، در خط به خاطر زخمیها رها میکند و به عقب برمیگردد.
این حادثه میتواند در روایت و داستانی به تصویر کشیده شود که شهیدمهدی باکری در تب و تاب جنگ است و در یک سری تصویرهای احساسی خبر شهادت برادرش را میشنود و بعد در جایی دیگر، خیلی با شور و هیجان در دیالوگی قهرمانانه میگوید «اول زخمیها را برگردانید عقب و بعد برادر من را!» در یک کادری زیبا، زیرصدایی در اوج و… که ظاهراً یک پلان سینمایی خیلی خوب است!
اما کارگردان موقعیت مهدی اتفاق دیگری را رقم میزند.
چیزی که ما در فیلم شاهد آن هستیم این است که خبری از شخصیت قهرمان و هیچ دیالوگی از آن نیست. در یک فاصلهای از شخصیت مهدی باکری در داستان، شخصیت دیگری به نام «خسرو» را نشان میدهد و اتفاقاتی که دیدید و در آخر با دیالوگ «من مهدی باکری نیستم» شما را در نسبتی عمیق با شهید مهدی باکری قرار میدهد و با تمام وجود عظمت کاری که شهید مهدی باکری کرده را حس میکنید و یا به تعبیری حقیقت آن حادثه را درک میکنید.
اما ما در فیلم «غریب» چیز دیگری میبینیم مثلاً در صحنهای بسیجیهای معترض را میبینیم که بحث و جدل بالا گرفته و در آخر تا بحث میخواهد به امام برسد در صحنهای شهید دست کسی را که قصد چکزدن را دارد میگیرد و او را بغل میکند و میگوید «نمیگذارم حرف امام روی زمین بمونه.»
و یا در جایی دیگر درگیری او با کسی که همه را به زور برای نماز صبح بیدار میکند و یا در جایی دیگر دیالوگ «حال مردم خوب نیست» و چندین صحنه دیگر.
در این فیلم شما مدام در اینگونه اتفاقات جلو میروید و سوال اینجاست که در این نوع از بهصحنهآوردن اتفاقات، مخاطب چه نسبتی با واقعیت برقرار میکند؟
همه اتفاقات نشاندادهشده در فیلم غریب، در طول زندگی شهید بروجردی رخ دادهاست؛ اما ما در فیلم، شاهد تجربهای عملی و حضوری نسبت به حادثه نیستیم و در اینجا فاصله از واقعیت بسیار زیاد است و برعکس ما شاهد حوادثی هستیم که به شعار نزدیک شدهاند و مخاطب به جای حسی حضوری نسبت به حادثهای عملی در موقعیتی بهخصوص، با یک شعار و اتفاق سهل مواجه میشود و همینجاست که این فیلم خوراک فضایی مانند اینستاگرام میشود.
یا به تعبیری حوادث، در موقعیتی اتفاق میافتد و در آن موقعیت و حال و هوا و مناسبات است که اعمال، سخت و آسان میشوند و ارزش پیدا میکنند. یعنی همان حال و هوایی که در طول فیلم «موقعیت مهدی» از خسرو گرفته تا اتفاقات همسر حمید باکری تا بچه حمید باکری و…، تا در این حال و هوا جاگذاشتن حمید باکری را عملاً حس کنیم و هر آن، تجربهای حضوری از عمل شهید مهدی باکری پیدا کنیم و به معنای واقعی کلمه، عبرت بگیریم. در اینجا، گذشته و آینده ما، پیوند میخورد و ما فاصلهای با مهدی باکری حس میکنیم که پیمودنیست و گذشتهی ما، قوت پیمودن راه ما، به سمت آینده میشود؛ آن هم نه برای تکرار عمل شهید باکری، بلکه راهی به سمت وجودپیداکردنی، نزدیک به شهید باکری. این آن نقطهایست که میتواند در آیندهای که جنگی در پیش نیست، گذشتهی ما کارساز شود.
در این نقطه، ما از حادثهها و اعمال افراد عبور کرده و تاریخ، پیشآمده و توانایی افراد پیش چشمانمان میآید و یک نحوه از بودن را تجربه میکنیم که در هر صحنهای برای هر شخصی در هر راهی که میرود، کارساز میشود.
در حالی که در فیلم غریب، شما فقط شاهد ظاهر عمل میباشید که هر آن امکان انجام آن را دارید و در انتظار پیشآمدن صحنهی تکرار آن هستید.
برگردیم به اصل مطلب:
اگر ما قصد داریم تا به سینمای ایران و یا سینمای انقلاب، که پیشران حرکت ما به سمت آینده است برسیم، باید بدانیم که این اتفاق با نظریهپردازی و یا صرف آموزش هر چه بیشتر تکنیکها میسر نمیشود.بلکه نیاز داریم تا حقیقتی را درک کرده و به صورت عملی با امکانهای سینمایی که میتواند این حقیقت را به صحنه بیاورد آشنا شویم.
فیلم موقعیت مهدی به عنوان قدمی مهم در تجربه کردن این امکانها میتواند مایه امید ما برای رسیدن به این سینما باشد.