شاید یکی از مسائلی که همیشه اندیشمندان در رابطه با آن سخن گفتهاند، مسئله اخلاق باشد. سیاست و اخلاق پیوندی مستحکم دارند. اخلاق به بایدها و نبایدها می پردازد تا انسان را به سعادت برساند و سیاست هم مسائل کلان جامعه را پیش میبرد و اگر سیاست از اخلاق جدا بشود، دیگر در جهت گیری های یک جامعه شاهد اخلاق نخواهیم بود و شهر “polis” از سعادت محروم خواهد شد. از این روی متفکران همواره سعی کردهاند که در ساحت اجتماع بیاندیشند و تأمل کنند؛ چرا که تفکر جدا از واقعیت اجتماعی امری نامعقول به نظر میرسد. در واقع آدمی زمانی که به حقیقت میرسد یا گمان میکند که به حقیقت رسیده است، سعی میکند که آن را در جامعه هم زنده بدارد و الا او از جهان واقعی خود فاصله گرفته است و دچار فرد گرایی در اندیشه شده است و این دقیقا آن چیزی است که غرب امروز به آن مبتلا شده است. در متون ادبی و عرفانی ما نیز با این غرب زدگی و فرد محوری مقابله شده است. در احوالات ابوسعید ابوالخیر آوردهاند که مردی به او میگوید که عارفی در کوهها و غارها زندگی میکند و مکاشفاتی بس عجیب دارد. ابوالخیر در پاسخ آن مرد میگوید که اگر در شهر و بازار زندگی کرد و باز هم آن مکاشفات را داشت، هنر کرده است. از این دست مضامین در ادبیات ما فراوان است و این دقیقاً در مقابل زندگی فردی است، و نقش اجتماع و زیست مدنی را برای به سعادت رسیدن نشان میدهد.
اما دموکراسی های غربی کنونی که دچار فردیت گرایی “individualism” و بی تفاوتی نسبت به امر سیاسی شدهاند، و این بی تفاوتی به جایی ختم شده است که حتی دیگر برای آن ها اهمیتی ندارد که چه کسانی بر آنها حکومت میکنند و مواضع آن ها نسبت به مسائل مهم جهانی چه باشد. این شرایط باعث انحطاط اخلاق در آن جوامع شده است. اخلاق برای آنها معنای فردی پیدا کرده است و دیگر امکان اخلاق اجتماعی از آنها سلب شده است.
اگر اخلاق اجتماعی از جامعه رخ بر بندد، دیگر برای کسی اهمیت ندارد که در آن طرف عالم هزاران زن و کودک فلسطینیی به جرم ناکرده کشته شوند. حال زمانی می توان نسبت به این فاجعه تماماً ضد اخلاقی موضع گرفت که اخلاق را محصور به حوزه فردی نکنیم و آن را در ساحت اجتماع نیز معنا کنیم. اگرچه در غرب اعتراضاتی نسبت به این نسل کشی گسترده انجام شد، اما این اعتراضات تبدیل به کنشی نشد که توانایی توقف آن ظلم را داشته باشد. این نشان میدهد که این وضعیت عمیق تر از آن است که بتوان آن را با چند اعتراض تغییر داد. این که این اعتراضات سرآغازی برای تغییر است یا خیر؛ چیزی نیست که به راحتی بر زبان بیاوریم.
ما ایرانیان نیز در تاریخ خودمان دوره ای را داشته ایم که فهم از دین، به سمت فردگرایی رفته است و حتی در آن دوره فقها هم پرداختن به ابواب فردی فقه، مثل طهارت و عبادات را بر ابواب اجتماعی آن مثل جهاد و امر به معروف و نهی از منکر ترجیح دادهاند. اما مشخصاً این امام خمینی بود که این فهم را زیر سوال برد و با تشکیل حکومت اسلامی بر اجتماعی بودن اسلام تاکید کرد. حتی امام معتقد بود که برای تحقق اخلاق فردی هم نیازمند رویکرد اجتماعی هستیم. چرا که رشد یک انسان متخلق در یک فضای فاسد امری به غایت دشوار است و همین دشواری جز برای افراد معدودی، رشد اخلاق در جامعه را ناممکن می کند.
اما حال پرسش این است که چگونه می توان کنشی اجتماعی مبتنی بر اخلاق داشت؟ قبل از پاسخ به این سوال باید کنش را معنا کرد که اساساً کنش چیست و چه چیز آن را اجتماعی می کند. کنش و عمل زمانی معنا پیدا می کند که انسان بتواند انتخاب کند. در واقع آنچه انسان را از حیوانات و ملائک جدا میکند، همین قدرت اختیار اوست؛ چرا که حیوانات بر اساس غریزه خود عمل میکنند و برای آن ها انتخاب شیوه و سبک زندگی معنایی ندارد. و از طرفی هم فرشتگان بر اساس خلقت خود، از دستورات خداوند پیروی میکنند و امکان سرپیچی برای آنها فرض ندارد. و این دقیقاً تفاوت انسان با آنها است که در آیه شریفه «إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَهَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَیۡنَ أَن یَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ کَانَ ظَلُومࣰا جَهُولࣰا» نیز به همین معنا اشاره شده است. در واقع انسان موجودی دارای اختیار است و میتواند میان عبادت خداوند و عصیان خداوند انتخاب کند. آن جا که باباطاهر میگوید: «بود قدر تو افزون از ملایک / تو قدر خود نمیدانی چه حاصل» به این استعداد بالقوه انسانی اشاره دارد که می تواند به نقطه ای برسد که مقام او از فرشتگان هم بالاتر برود، زیرا که انسان با انتخاب خود به آن نقطه میرسد و به واسطه غریزه عمل نمیکند. و آن جایی که قرآن میفرماید: «لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ» به انسان هایی اشاره داره که حقیقت را نمیبینند و ادراک نمیکنند و خداوند آن ها را به جهت غفلت از حقیقت، از حیوانات هم پست تر میخواند.
انسانی که نسبت به اختیار و اراده خود آگاه نباشد، و یا آن را صرفاً در حوزه فردیت خود معنا کند، در حقیقت نتوانسته است که میان خود و حیوان تمایزی قائل بشود، بنابراین مطلقاً نمی تواند موضعی انسانی بگیرد. چرا که هنوز به وجود خوش پی نبرده است، و غفلت او غفلتی مضاعف است و اساساً چنین افرادی حیات اخلاقی ندارند و صرفاً به جهت جغرافیایی در کنار یکدیگر زیست می کنند و نسبت به احوالات همدیگر بی تفاوت هستند.
بنابراین پی بردن به اختیار و اراده مقدم بر کنش اجتماعی و اخلاقی است. و اگر در جامعهای این مهم مغفول بماند، فرهنگ و جامعه تبدیل به کالبدی بی جان می شود. یکی از این عرصه ها برای زنده داشتن اراده انتخابات است؛ در حقیقت انتخابات مجالی است برای تحقق اراده آدمیان. آن نقطه ای که انسان ها می توانند وجود خودشان را ابراز کنند و در امر سیاسی نقش آفرینی کنند. اگر این اظهار اراده در ساحت اجتماعی اثر گذار باشد، آن ها به مقام انسانی رسیدهاند و زمینه فعل اخلاقی در چنین جامعه ای فراهم شده است و اگر بتوانند به این مهم دست یابند، هم خودشان و هم شهر را به سوی سعادت حرکت خواهند داد. اما اگر انتخابات تبدیل شود به یک سازوکار بروکراتیک و روزمره، دیگر این امکان به فعلیت رساندن اراده از انتخابات سلب شده است، چنانچه در دموکراسی های غربی اتفاق افتاده است.