با بخشی از مقاله ایران و مسائل و مشکلاتش شروع میکنم:
-
برگردیم به بحث مشکلات و مسائل. مشکلات را همه کموبیش حس میکنند و آنها را به درجات با درک حسّی و قیاسی میشناسند اما کمتر میپرسند که این مشکلات چرا هستند و از کجا آمدهاند. گاهی هم اگر چنین پرسشهایی به زبان میآید، برای این است که مثلاً بگویند متصدیان امور نالایقند و هر مشکلی هست نتیجه بیتدبیری و اهمال و غفلت یا سوءنیت آنان است. شاید حرفشان در مواردی نادرست نباشد اما همه که نالایق نیستند و اگر نالایقند پس لایقها کجا هستند و چرا نمیآیند؟ آیا بهتر نیست فرض کنیم که اشخاص لایق هم هستند اما کارها چندان دشوار و پیچیده است که به صرف اعمال لیاقت آسان نمیشود. به نظر میرسد که مدعیان بیلیاقتی مدیران، به پریشانی امور اهمیت نمیدهند و برای مخالفت حرف میزنند. بیمسئله بودن در کار کشور نشانه بدی است.
-
مشکل بزرگ و اصلی، مشکل چشمانداز تاریخی و روابط و مناسبات و نظم است. کارشناسان معمولاً امور را تخصصی میبینند و میپندارند که با تصمیمهای موضعی میتوان مشکلهای کلی و ساختاری را رفع کرد ولی سازمانی که بهدرستی نمیداند برای چه به وجود آمده و چه میتواند و باید بکند و چه جایگاهی دارد از عهده چه کاری میتواند برآید. ما هر چه را که در جهان تجدد پدید آمده خواسته و در حد توانایی اخذ کرده و همه را در کنار هم قرار دادهایم. گویی اینها اشیاء مستقل از یکدیگرند و مهم نیست که در کجا قرار گیرند.
مثلاً در نظر ما دانشگاه هر جا باشد کار خود را میتواند انجام دهد و ارتباطش با فرهنگ کشور و زندگی و نیازهای مردم و توجه به فرهنگ و تاریخ اهمیت ندارد بلکه مهم آموختن و اخذ تکنولوژی است ولی وقتی شئون تجدد بیتوجه به جایگاه و پیوستگیهای آنها در جایی که نمیدانیم مناسب است یا نه، قرار گیرند راه به تحقق تجدد نمیبرند زیرا تجدد و توسعه مجموعه اشیاء و سازمانها و گفتارها و رسوم نیست بلکه یک نظم و وحدت و صورتی از فهم و خرد قابل تحقق در تاریخ است که در پانصد سال اخیر اوج و حضیض و قوت و ضعف داشته است.
در این چند دهه اخیر، مشکلات به خصوص مشکلات اقتصادی کشور سوال هر روزه ما بوده و اخیرا این بحث ها به محافل خصوصی نیز کشیده شده و هر روزه صدها تحلیل از فضای کشور گفته میشود.
اما آیا میتوانیم به نحوی به همه این مشکلات نگاه بیاندازیم تا از نق زدنهای سهل عبور کرده و یا به جدل با یکدیگر بر نخوریم و از طرفی ساده انگارانه مشکلات را نفی نکرده و امید واهی ندهیم؟
اجازه دهید قصهای بگویم:
«چند روز پیش برای بیماریای پیش دکتر رفتم. در حین توضیح علائم بیماری و درد هایم هنوز تمام نشده دکتر شروع کرد به نسخه نوشتن و تقریبا برای هر دردی از من دارویی تجویز میکرد تا اینکه در نهایت همراه با تمام شدن صحبت من نسخه را دست من داد… تا که بلند شدم از من پرسید: که فلان درد را هم دارید؟ و پس از اعلام موافقت من نسخه را گرفته و یک قلم دارو به آن اضافه کرد.»
آیا بیماری مجموعهای از علائم و دردهاست که برای هرکدام از علائم یک دارویی تجویز کنیم؟ و یا این علائم در نسبت با یکدیگر نشان از یک بیماری دارند و دارو ها نیز در یک توازنی بنا بر بهبود آن بیماری دارند؟
و آیا نقش دکتر چیزی جز پیدا کردن نسبت بین همین دردهاست؟
حال بگذارید تا با این مقدمه به مسائل کشور هم چنین نگاهی بیندازیم
اگر نتوانیم در نسبت با مسائل کشور به خصوص به صحنهی اقتصاد اینگونه نگاه کنیم و اگر درد های بیشمار ما از تورم گرفته تا ارزش پول ملی، کیفیت نامناسب آب و هوای کلانشهر هایمان، صف های هرروزی تقاضای خودرو، کمبود های تکنولوژیک بخش های مختلف، کیفیت نامناسب تغذیه و هزاران مشکل دیگر، هر کدام را به مثابه یک درد موضعی به دست متخصصی نسخه پیچ کنیم و نتوانیم همه این مشکلات را با چشمی که میتواند مسئله کشور را به تعبیری همان بیماری که علائم آن مشکلاتش است ببینیم، شروع میکنیم به یقه گیری های هرروزی سیاست زده که میخواهد گروه سیاسی را مقصر اوضاع بداند، هر چند که هر گروه هم به راحتی میتواند از نسخه های موضعی خود دفاع کند.
همان طور که آن دکتر میتواند برای تک تک دارو های تجویز کرده خود دلیل های علمی و منطقی بیاورد و از کار خود دفاع کند، گروه های سیاسی مختلف نیز عملکرد های خود، برجام و یارانه و دلار چهار دویست گرفته تا دلار بیست و هشت تومان و حتی طرح های مولد سازی و غیره را نیز مثل نسخه همان دکتر منطقی و علمی میخواند و قابل دفاع است.
اما به راستی تا توجهای به مسئله اقتصاد نشود با رفتوآمد هر چند دولت اوضاع کشور نیز مانند حال بیماری که به سه چهار دکتر رفته و جواب نگرفته است بیجواب خواهد ماند.
مگر میشود مجلس در مسیری حرکت کند و در روزمرگی هایش سالانه چند صد قانون تصویب کند، وزارت صمت با تحلیل و تخصص خودش پیش برود، آموزش پرورش و وزارت علومی در راهی باشند، وزارت بهداشت پیگیر مسائل خودش باشد، در قسمت های نظامی تصمیم های خاص خودش گرفته شود و این اجزا بدون افقی واحد سرکنند؟!
تا ما به نقش تولید و علم و فناوری در اقتصاد ئ یا سیاست کلی کشور به عنوان افق یک حرکت و نظم دهنده سازمان ها و سیاست های کشور نیاندیشیم تا بار دیگر سازمان های ما در این افق خود را بیابند و عزمی برایشان در حرکت به سمت آینده پیدا کنند امیدمان به چیست؟